جدول جو
جدول جو

معنی تازه چرخ - جستجوی لغت در جدول جو

تازه چرخ
کسی که تازه به شغل و مقامی رسیده، تازه کار
تصویری از تازه چرخ
تصویر تازه چرخ
فرهنگ فارسی عمید
تازه چرخ
(زَ / زِ چَ)
کسی که تازه برتبۀ عالی رسیده. (فرهنگ نظام). ناآزموده. تازه کار: این تازه چرخها که امروز روی کارند.... جوانان تازه چرخ
لغت نامه دهخدا
تازه چرخ
تازه کار
تصویری از تازه چرخ
تصویر تازه چرخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازه رس
تصویر تازه رس
نورس، تازه رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه رخ
تصویر تازه رخ
تازه رخسار، تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه چهر
تصویر تازه چهر
جوان خوش رو، شاد، خندان، شاداب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غازه رخ
تصویر غازه رخ
ویژگی کسی که غازه به گونه های خود مالیده باشد، ویژگی آنکه گونه هایی به رنگ غازه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه رو
تصویر تازه رو
خنده رو، گشاده رو، خندان، روباز، فراخ رو، بسّام، بشّاش، خوش رو، روتازه، طلیق الوجه، گشاده خد، بسیم
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ رُ)
روی گشاده. خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی. خوشروی:
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.
فردوسی.
بدو گفت بهرام تیره شبان
که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟
فردوسی.
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رُ)
روی به رنگ غازه:
سوزنیم مرد به اندازه... (شرم مرد)
تازه دل و غازه رخ و تازه...
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ تَ)
خرم تر. نوتر:
خیز بت رویا، تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 179).
رجوع به تازه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ چِ)
خندان. شاد. بشاش. خوشرو:
ایا، آز را داده گردن بمهر
دوان هر زمان پیش او تازه چهر.
اسدی.
بتو دادمش باش از او تازه چهر
گرامی و گستاخ دارش بمهر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِبَ)
تر. خرم. پرطراوت. جوان:
بسان درختی بود تازه برگ
دل از کین شاهان نترسد ز مرگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ/ زِ رَ)
نورس. (آنندراج) :
بباغ درون از سموم نفس
اثر دسته بندد گل تازه رس.
ظهوری (از آنندراج).
، جدید و نو، اندکی پیش آمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازه رو
تصویر تازه رو
شادمان، با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غازه رخ
تصویر غازه رخ
آنکه برخ خود غازه مالیده، آنکه صورتش غازه رنگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه رس
تصویر تازه رس
نو رس تازه رسیده، جدید نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه برگ
تصویر تازه برگ
برگ تازه (درخت)، تر خرم پر طراوت جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه چاپ
تصویر تازه چاپ
جدید الانتشار
فرهنگ واژه فارسی سره
باطراوت، بشاش، تازه رخ، خوش رو، شادمان، گشاده رو، هیراد، خندان، خوشحال
متضاد: گرفته، مغموم، بدعنق بشاشت، طراوت، خوش رویی، حسن خلق، گشاده رویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوبر، نورس
متضاد: دیررس، جدید، نو، نوظهور
متضاد: کهنه، قدیمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد